زود قضاوت نکنید
 
درباره وبلاگ


بنام خالق زیبائیهای بیشمار سلام به وبلاگ من خوش آمدید من یه جوونم مثل شما سعی میکنم تو وبلاگم مطالب خوبی بذارم تا هم خودم هم شما استفاده کنیم.... +++++++++++++++++++++ من دختری هستم که همیشه عاشق ولی نه عاشق یک مجنون بلکه عاشق زیبایی های خدا ، به نظرمن انسان باید عاشق باشه تا آخر عمرش . بعضیا فکرمیکنن عاشق شدن به این معنیه که بایدعاشق جنس مخالفش باشه ولی نه ،این نظرمنه ++++++++++++++++
آخرین مطالب
پيوندها
  • تیموری
  • ردیاب ماشین
  • جلوپنجره اریو
  • اریو زوتی z300
  • جلو پنجره ایکس 60

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان lifenet و آدرس lifenet.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 41
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 42
بازدید ماه : 175
بازدید کل : 45839
تعداد مطالب : 126
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

*********************


 ********************* ********************
******************
قالب میهن بلاگ تقویم جلالی

***************
 ****************

*****************
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
 ***************
استخاره آنلاین با قرآن کریم

**************** ******************
********* *******
lifenet
دانشجوی کارشناسی فناوری اطلاعات




داستان کوتاه و آموزنده درباره اینکه زود قضاوت نکنیم !

www.ma3ta.com      زود قضاوت نکنید

پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد ،او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد .

او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟

پزشک لبخندی زد و گفت: “متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم را رساندم  و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم “.

پدر با عصبانیت گفت: ”آرام باشم؟!  اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو میتوانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا میمرد چکار میکردی؟”
پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: “من جوابی را که در کتاب مقدس انجیل گفته شده میگویم” از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم، شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است ، پزشک نمیتواند عمر را افزایش دهد ، برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ، ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا .


پدر زمزمه کرد: ( نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است )

عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد ” خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد”

و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت :” اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید”

پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت: “چرا او اینقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم از او سؤال کنم؟”
پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد :” پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد ، وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند.”

هرگز کسی را قضاوت نکنید چون شما هرگز نمیدانید زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان میگذرد یا آنان در چه شرایطی هستند.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







یک شنبه 14 / 7 / 1391برچسب:, :: 2:10 قبل از ظهر ::  نويسنده : hamideh